به خدا، ما در مملکت عجیبی هستیم. همه چیزمان عجیب است. در نظر بگیرید که یکی از مدیران ارشد کشور، ابتدایی ترین اصول زیستن را نداند. فاجعه نیست؟
روزی یکی از وزرای دولت جناب خاتمی گفت: ((آقای رستمی! شما اهل بحث هستید یا خودتان را از قبل پیروز می دانید؟))
گفتم: ((نخیر بحث می کنم))
گفتند: ((اگر با هم بحث کردیم و بنده شما را مجاب کردم آنگاه به حرف های من عمل خواهید کرد؟))
چیزی نگفتم و احترامش را حفظ کردم ولی حین پایین رفتن از آسانسور، به شانه شان زدم و گفتم: (( شما وقتی خودت را از قبل پیروز می دانی چطور می خواهی بحث کنی؟ شما چیزی به من گفتید که خودتان همان لحظه خلاف آن عمل کردید.))
از کتاب تلنگر از اردشیر رستمی
..............................................................................................................................................
اگر که درد از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سال ها بدوی، قبل خط پایانی
یواش سایه یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سه نقطه بچینی اگر...ولی...شاید
کسی نمی آید، نه!کسی نمی آید
.........................................................................................................................
پلنگ سنگی دروازههای بستهی شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن، فکر کن من هم
یکی از سنگهای کوچک افتاده در نهرم
تفاوتهای ما بیش از شباهتهاست باور کن
تو در تلخی، شراب کهنهای، من تلخی زهرم
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمیبخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشتهای سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بستهی شهرم
((فاضل نظری))
...................................................................
یکی اشک میریخت، یکی توی سرش میزد، یکی نوشته بود: «بی تو با خاطره هایت چه کنیم...» حتی دوست عزیزی را هم من دیدم که با شیون و فریاد میگفت «بابا بابا چرا ما رو تنها گذاشتی؟» که همین باعث شد بنده فکر کنم مرحوم پدرسوخته در طول زندگی خود یک تک پا ایران هم آمده و شیطنتی کرده و رفته است. مورد دیگری که در شب فوت آن مرحوم توجه ما را جلب کرد حجم جملات قصار به یاد مانده از آثار اوست.
«اگر خواهان موفقیت هستی آن را به دست بیاور (گابریل گارسیا مارکز)»، «خوردن دو لیوان شیر در شبانه روز از پوکی استخوان جلوگیری میکند (گابریل گارسیا مارکز)»، «مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید (گابریل گارسیا مارکز)». یعنی طرف تا دیروز فکر میکرد گابریل گارسیا مارکز دفاع چپ سرعتی رئال زاراگوزاست ولی الان نسبت به او احساس تعلق میکند و این دستاورد بزرگی است که ما در زمینه مطالعات ادبی به دست آوردهایم.
البته این را هم بگویم که در پارهای از مواقع سرعت در عزاداری باعث برخی اشتباهات از سوی عزاداران گارسیایی شد و بعضی ها به جای عکس مارکز، عکس مرحوم نعمت ا... گرجی را با جملات قصار مارکز در صفحات خود share کردند که این چیزی از ارزشهای ما کم نمیکند. اما سوالی که از زمان فوت آن مرحوم ذهن بسیاری از علاقهمندان به ادبیات به خصوص سبک رئالیسم جادویی را به خود مشغول کرده این است که «ناهار کجا میدن؟»
خدمت این عزیزان هم عرض کنم شما تشریف میبرید شهر بوگوتای کلمبیا، خیابان سیمون بولیوار، رستوران گونزالس و پسران و میگویید ما از ایران میآییم، آنجا خودشان از شما پذیرایی میکنند. از طرف دیگر مسئولان هم نسبت به این مسئله نگرانیهایی داشتند مبنی بر این که نکند مرحوم مارکز وصیت کرده که در ایران دفن شود. عدهای هم میخواستند در روزنامهشان بنویسند «غرب آرزوی تدفین نویسنده معلوم الحال کلمبیایی را که اوبامای جنایتکار برای او پیام تسلیت فرستاده و خود او نیز با نوشتن کتاب خاطره دلبرکان غمگین من، سعی در القای این تفکر داشت که احمدی نژاد بعد از دوران ریاست جمهوری غمگین شده است را به گور ببرد.» که ما همینجا به همه اطمینان میدهیم که وی جهت خاکسپاری به ایران نمیآید.
یعنی مفاخر ادبی و هنری و علمی جهان دیگر جهت خاکسپاری هم به ایران نمیآیند که این خود یکی دیگر از دستاوردهای بین المللی ماست. در پایان ضمن طلب مغفرت از بارگاه الهی برای مرحوم مارکز، برای دوستداران و علاقهمندان او در کشور آرزوی صبر و لایک فراوان داریم.
...............................................................................................................................
ورودی یا خروجی؟
یکی گفت:
مرگ تونل تاریکییه که همه باید از آن عبور کنن
دیگری گفت:
نه، یه حفرهی سیاس که همه باید به آن ورود کنن
سومی گفت:
صبر میکنم تا یکی از شما دو تا برگردین
..............................................................................................
ای عاشقان ، ای عاشقان دل را چراغانی کنید
در ایرانشهر
همه روزش چو شب ها تار
همه شب ها ز غم سرشار
نه در روزش امیدی بود
نه شامش را سحرگاه سپیدی بود
نه یک دل در تمام شهر شادان بود
خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف آژدهاک پیر
مدام از مغز سرهای جوانان
این جوانمردان ایران بود
جوانان را به سر شوریست توفانزا
امیدی زندگی در دل
ز بند بندگی بیزار
و این را آژدهاک پیر می دانست
از این رو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود
((حمید مصدق))
............................................................................................
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد
زمین و آسمان، گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت ازین خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خونِ دلی، سروی قد افراشت
به هر سروی، تذروی نغمه برداشت
..........................................................................................
امروز پدر عید است
باید بزنی لبخند
تو قول به ما دادی
ما را ببری ((دربند))
دربند نشد باشه
((جمشیدیه)) هم خوب است
جمشیدیه باید رفت
با تاکسی دربست
با تاکسی دربست
پولش بشود خیلی
از دادن این مبلغ
ناراضی و بی میلی
افسوس که ((ساعی)) هم
از خانه ما دور است
بالای درختانش
یک لشکر زنبور است!
آقای پدر! اصلا
بسیار شکر خوردیم!
بسیار غلط کردیم!
ول کن! به خدا مردیم!
آقای پدر! توبه!
از پارک بدم آمد!
پارک و سفر و تفریح
یعنی رفقای بد!
فاضل ترکمن
.....................................................................................
تو سرم غار غارِ صدتا کلاغ و
تو دلم یه آسمونِ برفیه
هرکسی یه جوری زنده میمونه
خب منم این جوریام، مگه چیه؟!
راهی که خودم دلم خواسته برم
اگه زخمی هم بشم خیالی نیست
تصمیمی که می گیرم حتمیه و
مث تصمیم تو احتمالی نیست
وقتی تصمیم پریدن بگیرم
آسمون شکل پیادهرو میشه
وقتی تصمیم میگیرم عاشق بشم...
هرچه آدمه شبیه تو میشه
تو سرم غار غارِ صدتا کلاغ و
تو دلم یه آسمونِ برفیه
هرکسی یه جوری زنده میمونه
خب منم این جوریام، مگه چیه؟!
.................................................................................
چه میشد کرد، خانه زیر نظر بود
چه میشد کرد، حبس شده بودیم
چه میشد کرد، راه کوچه بسته بود
چه میشد کرد، شهر به زانو درآمده بود
چه میشد کرد، مردم گرسنه بودند
چه میشد کرد، سلاح از کف داده بودیم
چه میشد کرد، شب شده بود
چه میشد کرد، کام دل گرفتیم.